بازخوانی پرونده معشوقه آقای فوتبالیس
«من فقط عاشق ناصر هستم»
سمیه انصاری فر
در تمام دنیا همیشه پرونده هایی هست که علی رغم بسته شدن همچنان یک راز یا یک معما می ماند. یکی از پرونده های جنایی و جنجالی ۲۰ سال اخیر کشور ما پرونده قتل « لاله سحرخیزان» است. اما این قتل و این پرونده چرا اینقدر حائز اهمیت بود. مقتول این پرونده لاله سحرخیزان همسر یکی از فوتبالیست های مطرح کشورمان ناصر محمدخانی بود. مظنون اصلی این قتل زن عاشق پیشه ای بود به نام شهلا جاهد که زندگی پنهانی اش با محمدخانی باعث شده بود افکار عمومی بیش از پیش به سوی این پرونده جلب شوند.
در روند دادرسی نیز شخصیت شهلا جاهد و عشق او به محمدخانی باعث شد افکار عمومی نسبت به این زن دید مثبتی داشته باشد و هنوز بعد از گذشت ۱۳ سال از دهم آذری که او به جرم قتل لاله سحرخیزان قصاص شد، تردید در بی گناهی و گناهکاری او مطرح است. بسیاری او را سَری بی گناه می دانند که بالای دار رفت و و ناگفته هایی را با خود به زیر خاک برد.
در ادامه این گزارش به مناسبت سالگرد اعدام شهلا جاهد که دهم آذرماه بود به بازخوانی پرونده جنجالی ای که روند دادرسی، صدور حکم و اجرای آن نزدیک به ۹ سال طول کشید، می پردازیم.
روز ۱۷ مهرماه سال ۱۳۸۱ جسد کاردآجین شده زنی ۳۲ ساله در خانه شماره ۴۶ خیابان گل نبی در میدان کتابی پیدا شد. ماجرای این قتل بسیار زود به پلیس و قاضی جنایی مخابره شد. از آنجایی که مقتول همسر ناصر محمدخانی بود رسانه ها از همان ابتدا به صورت ویژه به آن پرداختند.
وطن امروز در گزارشی در خصوص نحوه پیدا شدن این جنازه نوشته است: « صحنه قتل خیلی فجیع بود، جنازه خونآلود «لاله» در حالی که سرش به سمت در اتاق خواب و پاهایش به سمت تخت بود، زیر ملحفهای گلدار دیده میشد. لباسهای خانگیاش مرتب بودند، روی دستانش آثار بریدگی با چاقو دیده میشد که جای تعجب داشت، آثار بریدگی سطحی از راست به چپ و برعکس روی پاهای جسد به چشم میخورد و مهمتر اینکه همه ضربات مرگبار به گردن وارد شده بود به گونهای که تصور میشد قاتل روی شکم لاله نشسته و جز همان ناحیه، نمیتوانسته جای دیگری را هدف ضربات خود قرار دهد.»
قاضی حسینی کوه کمره ای اولین فردی بود که تحقیقات در خصوص این پرونده را آغاز کرد، بررسیهایی که به دستور وی انجام شد نشان داد که مقتول با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسیده است. در محل حادثه ته سیگارهایی هم پیدا شد که اثر رژ لب روی آنها دیده میشد و احتمال در میان بودن پای یک متهم زن در این پرونده را قوت میبخشید.
بعد از کشف جسد گمانه زنی ها در مورد مظنونین به قتل و در وهله اول خود ناصر محمدخانی آغاز شد؛ اما ناصر محمدخانی در زمان وقوع قتل به همراه تیم پرسپولیس در اردوی آلمان به سر می برد. سرنخ اصلی کارآگاهان در این ماجرا چندی بعد با نقد شدن چکی از ناصرمحمدخانی توسط زنی به نام خدیجه (شهلا) جاهد پیدا شد. مظنون اصلی پرونده. اما چرا شهلا تنها مظنون این پرونده بود:
روزنامه اعتماد در گزارشی به این مساله اینطور اشاره کرده است: ” ماموران دفترچه خاطراتی از او کشف کردند که نشان میداد او کارهای روزمرهاش را در آن یادداشت میکرد، اما در صفحهای که روز به قتل رسیدن لاله را نشان میداد شهلا چیزهایی نوشته و بعد آنها را خط زده بود. این تنها قلمخوردگیای بود که در دفترچه خاطرات شهلا به چشم میخورد. بررسی پرینت تماسهای شهلا نشان میداد از روزی که ناصر به اردوی آلمان رفته بود، هر روز و هر چند ساعت با او تماس میگرفت، اما از ساعت ۸غروب روز پیش از جنایت تا ۱۰ و نیم صبح روزی که لاله به قتل رسید، هیچ تماسی با او نگرفته بود.
گفتههای ناصر محمدخانی درباره اینکه شهلا چطور به لاله حسادت میکرد از این حکایت داشت که او نسبت به لاله کینه عمیقی به دل داشته و از اینکه برخلاف لاله مجبور بود مخفیانه در زندگی ناصر حضور داشته باشد، رنج میبرد. بررسی صحنه جنایت از این حکایت داشت که لاله، صبح روز حادثه زمانی که در خواب بوده از سوی قاتل غافلگیر شده است. او در را به روی غریبه باز نمیکرد و بنابراین قاتل برای اجرای نقشهاش باید با کلید یدکی وارد خانه شده باشد و به گفته ناصر، غیر از اعضای خانواده تنها کسی که کلید یدکی خانه را داشت، شهلا بود. همه این شواهد، پلیس و تیم جنایی را به این نتیجه رسانده بود که قاتل کسی جز شهلا نیست، اما او که از هر فرصتی برای نشان دادن عشق و علاقهاش به ناصر استفاده میکرد، همچنان منکر جنایت بود تا اینکه ۱۱ماه بعد از دستگیری او، اتفاقی رخ داد که میتوانست سرنوشت این پرونده جنایی را مشخص کند. او پس از ۱۱ ماه سکوت در بازجوییها اعتراف کرد علاقه زیادی به ناصر محمدخانی داشته و از طرفی به لاله حسادت میکرده و به همین دلیل او را به قتل رسانده است، اما طولی نکشید که همه این اعترافات را در جلسه دادگاه رد کرد و گفت: «وقتی در حیاط اداره آگاهی با ناصر قدم میزدیم، او به من گفت یک ماه دیگر سالمرگ لاله است. او از من خواست به قتل اعتراف کنم تا آبروی او حفظ شود. ناصر به من گفت برای گرفتن رضایت از اولیای دم یعنی ۲پسرش و پدر و مادر لاله تمام سعی خود را خواهد کرد. من نمیتوانستم مردی را که اینقدر عاشق او بودم اینطور خوار ببینم. من فقط به خاطر اینکه ناصر بیشتر از این اذیت نشود به این قتل اعتراف کردم.»
اولین جلسه محاکمه شهلا جاهد در مقام متهم به قتل پس از اعترافات او روز ۱۷ خردادماه سال ۸۳ در شعبه ۱۱۵۴ مجتمع قضایی ویژه امور جنایی تهران به ریاست قاضی جعفرزاده و با حضور جمع زیادی از خبرنگاران به صورت علنی برگزار شد. ایسنا در این باره نوشته بود: « در این جلسه، رییس دادگاه خدیجه جاهد معروف به شهلا را به جایگاه فراخواند و به قرائت کیفرخواست در مورد وی پرداخت و اظهار کرد: شما به مباشرت در قتل فاطمه (لاله) سحرخیزان، سرقت اموال مقتوله و تهیه تریاک برای محمدخانی متهم هستید.
شهلا جاهد در پاسخ به اتهامات مطروحه، گفت: مباشرت در قتل فاطمه سحرخیزان و سرقت اموال مقتوله را قبول ندارم اما تهیه دو مورد تریاک برای محمدخانی را میپذیرم. وی سپس به تشریح نحوه آشناییاش با محمدخانی پرداخت و ادامه داد: در ۲۷ خرداد ۷۷ با «ح. د» یکی از دوستان محمدخانی تماس گرفتم و خود را به عنوان یکی از اقوام محمدخانی معرفی کردم و شماره تلفن خود را به او دادم که پس از مدتی شماره تلفنم را به او (محمدخانی) داد و در ۲ تیر ۷۷ برای اولین بار ساعت ۱ بامداد با من تماس گرفت و قرار گذاشتیم، پس از ملاقات با وی از من درخواست کرد که با هم زندگی کنیم.به گزارش ایسنا، نهایتا پس از سه جلسه محاکمه و انکار قتل توسط شهلا، رییس وقت شعبه ۱۱۴۷ دادگاه جنایی تهران محاکمه و به درخواست بازماندگان لاله سحرخیزان (مقتول حادثه) به قصاص محکوم شد و این رای به تایید شعبه ۲۶ دیوان عالی کشور رسید. شهلا در بازدید خبرنگاران از زندان اوین در روز ۱۲ بهمن سال ۸۳ در پاسخ به سوال برخی از آنان مبنی بر اینکه با توجه به تایید حکم از سوی دیوان عالی کشور، چه احساسی دارد؟ ابراز عقیده کرد: من مطمئنم درباره من عدالت اجرا نشد.»
این حکم دو بار متوقف و در سال ۸۶ برای سومین بار تایید شد. عبدالصمد خرمشاهی وکیل شهلا همچنان معتقد است شهلا قاتل نبوده است. در محل قتل لاله دو عدد ته سیگار پیدا شده و اینکه قبل از مرگ به لاله سحرخیزان تعرض شده که این ادله تأکید وکیل شهلا برای بی گناهی او بوده است. در بخشی از گفتگوی او با روزنامه ابتکار آمده است: «شهلا بدون اینکه محاکمه شود در همان مرحله تحقیقات مسائلی مطرح کرد که به عنوان قاتل معرفی شد. من نمی توانستم شخص خاصی را به عنوان مظنون معرفی کنم، چراکه شهلا هیچگاه جزئیات ماجرا را برای من روشن نکرده بود. اما استدلال من این بود که با عنایت به ادله موجود و بسیاری از مسائل دیگر احتمال حضور اشخاص دیگر به عنوان مباشر و یا شریک جرم زیاد بود و ما اصرار داشتیم که تحقیقات ادامه پیدا کند و شهلا نمیتوانست به تنهایی مباشر جرم باشد و من بارها عنوان کردم و همیشه هم اصرار داشتم که چه اشکالی دارد که ۱۰ جلسه دادگاه طول بکشد اما واقعیت ها روشن شود این که در چهار روز پشت سر هم پرونده بسته شد،یکی از نواقص پرونده بود و من اصرار داشتم برخی از مسائل مطرح شود و برخی شهود حضور پیدا کنند. جان انسانها ارزشمند است و همانگونه که اولیای دم حق دارند تقاضای استیفای حقوق خود را داشته باشند. متهم نیز به هرطریقی حق دارد که از خود دفاع کند و این مسئله بر عهده وکیل متهم است. در چنین پروندههای سنگینی چرا باید در عرض سه یا چهار روز حکم صادر شود؟ در صورتی که میدانیم این پرونده نواقصی داشت. با این اوصافچه ایرادی دارد که شش ماه رسیدگی به این پرونده طول بکشد اما نقصی در این پرونده باقی نماند؟ به هرحال پارهای از اتهامات بود و حتی بعدها در دادگاه به آن پرداختند. به رغم تذکر ما و دیوان عالی کشور آن نواقص همچنان به قوت خود باقی ماند و ایراداتی که ما گرفته بودیم و قرار بود که شهود بیایند اما چنین اتفاقی رخ نداد و پاره ای از مسائل همچنان ناقص ماند.»
با تمام این اوصاف هرگز اولیای دم به بخشش شهلا رضایت ندادند. شهلای عاشق، پای چوبه دار رفت. برخی از هم سلولی های شهلا در خصوص او می گویند: «با گردنی برافراشته و غرور راه میرفت. وقتی از ناصر درباره بخشش یا اعدام پرسیدند و پاسخ ناصر اعدام بود، شهلا فروریخت. شهلا زمان اعدام کشته نشد، وقتی مُرد که «ناصرش» خواستار اعدامش شد. پاهایش لرزید، زانوهایش سست شد و فرو ریخت. »
شهلا در دادگاه شعرهایی می خواند که مورد تمسخر ناصر قرار گرفته بود او در نامه ای که در اختیار مهدی ابراهیمی خبرنگار قرار داده به این موضوع اشاره کرده بود. متن این نامه در کتاب ” کارت قرمز” نوشته این خبرنگار منتشر شده است، در بخشی از آن نامه آمده: «در خاتمه از، ناصر گله میکنم که در روز دادگاه غیرعلنی گفت شهلا همیشه ترانه و شعرهای ترکیهای میخواند اما خودش شعر نمیگفت. و به ناصر نیز میگویم آن زمان او نزدیک من بود او را احساس میکردم و کارهای او را عاشقانه انجام میدادم.بدون کوچکترین پاداشی پسای ناصر آن روز مرا تمسخر کردی سرزنشت نمیکنم. فقط میگویم شعرها را به تمسخر گرفتی و انکار کردی آیا احساس مرا نیز میتوانی که در قالب شعر میباشد انکار کنی؟
احساس حقیقی مرا عشق را بیگناهی مرا نیز میتوانی انکار کنی؟! آیا احساس رضایت در برابر وجدان خود داری؟!»
ناصر محمدخانی بعدها از اینکه این کتاب بدون اجازه او به زندگی شخصی اش پرداخته انتقاد کرد.
شاید شهلا نه تنها به ناصر حتی به رسانه ها که مدام او را در صدر اخبار قرار داده بودند نیز بسیار تکیه کرده بود. شهلا هرگز باور نمی کرد او را اعدام خواهند کرد. او خود را گناهکار نمی دانست ؛ ولی بی گناه یا گناهکار او به دار آویخته شد آن هم در حضور عشقش ناصر. لاله و شهلا هردو قربانی عشق شدند. عشق به آقای فوتبالیست. ناصر محمدخانی هم اکنون با همسر سوم خود سپیده فکوری زندگی آرامی دارد. البته باید دید واقعا او آرام است. همسر سوم او در گفتگویی با ایسنا گفته است: ” راستش را بخواهید وقتی اسم شهلا میآید، ناصرخان یک هفته در خانه فقط راه میرود و نمیخوابد چون واقعا هم به او و هم به پسرهایش خیلی آسیب زده است.”
اما مساله ای که در این پرونده خیلی کمتر به آن پرداخته شده است سرنوشت ورزشی ناصر محمدخانی است. او روز اعدام شهلا جاهد بلافاصله بعد از اجرای حکم به قطر رفت.
محمدخانی یک مهاجم تکنیکی بود که مدافعان در برابر او نمیتوانستند ایستادگی کنند و به تعبیر زاگالو سرمربی برزیلی نامآشنای تیم ملی کویت «مثل ماهی از دست مدافعان لیز میخورد». چپپایی که در سمت راست بازی میکرد و مثل آب خوردن مدافعان تیم حریف را دریبل میزد.
خودش در باره قصاص شهلا به ایسنا گفته: “من گفتم که اگر ایشان مرتکب قتل شده است باید قصاص شود. بله! گفتم هر کسی که همسرم را کشته باید قصاص شود و این حقی قانونی است و آن چیزی است که قرآن مشخص کرده. نفس در مقابل نفس، جان در مقابل جان. دست در مقابل دست و این آن چیزی است که قرآن گفته است. شما میخواهید تمام این موضوع را به گردن من بیندازید؟”
خود محمدخانی معتقد است زندگی ورزشی و اجتماعی اش خیلی تحت تاثیر این ماجرا قرار نگرفته است او در ادامه گفتگویش با ایسنا گفته: “من آن زمان در حرفه مربیگری مشغول بودم و این موضوع هرچند باعث شد که با کار خود فاصله بگیرم اما از نظر وجهه اجتماعی و برخورد مردم با من، تغییری ایجاد نشد. به خدا، نه اینکه بخواهم از خودم تعریف کنم اما هرجا که رفتهام من را تحویل گرفتهاند و حتی به راحتی کارم را انجام دادهاند اما بعضی جاها با توجه به اینکه روزنامهها را مطالعه میکردند و پیگیر کار من بودند، از پایان این قضیه سوال میپرسیدند. در ادارات، وزارتخانهها، شهرداریها و … زمانی که کار اداری داشتم و به این مکانها مراجعه میکردم از من میپرسیدند که موضوع قصاص به کجا کشید و یک سری سوالات دیگر در این مورد از من میپرسیدند که میخواستند از زبان خودم بفهمند که اصل قضیه چه چیزی است. اما به هیچ وجه برخورد بدی با من نداشتند.”
و اما عشق مساله ای ازلی ابدی است که پایان ندارد.